شاهان سلسله كيان در شاهنامه فردوسي
تنگ طه
وبلاگي شامل مطالب آموزشي دوره ابتدايي و مطالبي درباره روستاي تنگ طه

دوره بعدي شاهنشاهي در ايران به سلسله كيان مي رسد كه از كي قباد شروع مي شود و تا اسكندر كه بنا به اشعار شاهنامه از نژاد كيان و فرزند داراب از زني رومي به نام ناهيد بود خاتمه مي يابد . برخي شاهان اين سلسله با مادها و برخي ديگر با هخامنشيان شباهتهاي زيادي دارند . كورش بزرگ پدر ايران زمين كه باعث شد كشوري مقتدر و يكپارچه به نام ايران به وجود آيد در اين دوره است . در شاهنامه از كورش بزرگ نامي برده نشده اما شباهتهاي زيادي به دو پادشاه اين سلسله دارد كه عبارتند از كيخسرو و كيكاووس .

پس از مرگ گرشاسب بزرگان به دنبال شاهي از كيان گشتند تا اينكه كي قباد را يافتند .در شاهنامه همه شاهان از يك نژاد هستند و حتي اسكندر مقدوني نيز از نژاد ايرانيان معرفي مي گردد . تنها از سلسله اشكانيان و نژاد آنها سخني به ميان نمي آيد و فقط از شاهان اين دوره نام برده مي شود

نشان داد موبد مرا در زمان      یکی شاه با فر و بخت جوان

ز تخم فریدون یل کیقباد        که با فر و برزست و با رای و داد

 به شاهی نشست از برش کیقباد       همان تاج گوهر به سر برنهاد

چون كيقباد مرگ خود را نزديك ديد فرزند خود كاووس را بخواند و  گفت :

سر ماه کاووس کی را بخواند        ز داد و دهش چند با او براند

بدو گفت ما بر نهادیم رخت      تو بسپار تابوت و بردار تخت

كه كاووس به سبب غروري كه داشت به مازندران لشكر كشيد و اسير شد و رستم اورا آزاد نمود .

همایون ندارد کس آنجا شدن       وزایدر کنون رای رفتن زدن

سپه را بران سو نباید کشید      ز شاهان کس این رای هرگز ندید

چنین پاسخ آورد کاووس باز       کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز

ولیکن من از آفریدون و جم      فزونم به مردی و فر و درم

همان از منوچهر و از کیقباد       که مازندران را نکردند یاد

بعد از كي كاووس او بين فرزندش فرامرز و فرزند سياوش كيخسرو مي خواهد يكي را انتخاب نمايد و به آنها مي گويد هر كس دژ بهمن را بگيرد شاه خواهد شد و ابتدا فرامرز براي گرفتن دژ مي رود اما كاري از پيش نمي برد و بعد كيخسرو مي رود و دژ را فتح مي كند و شاه ايران مي شود .

یکی کار سازم که هر دو ز من         نگیرند کین اندرین انجمن

دو فرزند ما را کنون بر دو خیل      بباید شدن تا در اردبیل

ازیشان یکی کان بگیرد به تیغ       ندارم ازو تخت شاهی دریغ

فریبرز کاووس در قلبگاه        به پیش اندرون طوس و پیل و سپاه

به نومیدی از جنگ گشتند باز           نیامد بر از رنج راه دراز

یکی نیزه بگرفت خسرو به دست        همان نامه را بر سر نیزه بست

همانگه به فرمان یزدان پاک        ازان بارهٔ دژ برآمد تراک

ز دیوان بسی شد به پیکان هلاک       بسی زهره کفته فتاده به خاک

به دژ در شد آن شاه آزادگان         ابا پیر گودرز کشوادگان

چو کاووس بر تخت زرین نشست       گرفت آن زمان دست خسرو به دست

بیاورد و بنشاند بر جای خویش       ز گنجور تاج کیان خواست پیش

ببوسید و بنهاد بر سرش تاج         به کرسی شد از نامور تخت عاج

كيخسرو بعد از مدتي لهراسپ كه از فرزندان هوشنگ بود را به شاهي بعد از خود برگزيد .همه بزرگان اعتراض كردند كه او از نژاد شاهان نيست و بايد ديگري به شاهي انتخاب گردد . كيخسرو جواب داد :

که یزدان کسی را کند نیک بخت         سزاوار شاهی و زیبای تخت

جهان‌آفرین بر روانم گواست        که گشت این سخنها به لهراسب راست

نبیره جهاندار هوشنگ هست      خردمند و بینادل و پاک‌دست

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد       به شاهنشهی تاج بر سر نهاد

جهان آفرین را ستایش گرفت         نیایش ورا در فزایش گرفت

لهراسپ پسري به نام گشتاسب داشت كه از او خواست تا تاج شاهي را به او ببخشد و لهراسپ از اين كار سرباز زد و گشتاسپ به روم رفت و در آنجا ناشناس با دختر قيصر كتايون ازدواج كرد و در جنگ قيصر و شاه خزر كه الياس نام داشت با دليري گشتاسپ پيروز شد و به همين دليل هوس گرفتن ايران را نمود كه لهراسپ تاج شاهي را به فرزند ديگر خود زرير داد تا آنرا براي گشتاسپ برد و او به جنگ با ايران نپردازد و از آن پس گشتاسپ شاه شد .

ببر تخت و بالا و زرینه کفش        همان تاج با کاویانی درفش

من این پادشاهی مر او را دهم         برین بر سرش بر سپاسی نهم

زریر خجسته به گشتاسپ گفت      که بادی همه ساله با بخت جفت

پدر پیر سر شد تو برنادلی         ز دیدار پیران چرا بگسلی

به پیری ورا بخت خندان شدست        پرستندهٔ پاک یزدان شدست

فرستاد نزدیک تو تاج و گنج       سزد گر نداری کنون دل به رنج

چو گشتاسپ تخت پدر دید شاد        نشست از برش تاج بر سر نهاد

به شاهی برو آفرین خواندند        ورا شهریار زمین خواندند

پس از گشتاسپ تاج كياني به بهمن فرزند اسفنديار مي رسد .

چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت      بیاورد جاماسپ را پیش تخت

پس از من کنون شاه بهمن بود      همان رازدارش پشوتن بود

چو بهمن به تخت نیا بر نشست     کمر با میان بست و بگشاد دست

بعد از بهمن نوبت به دخترش هماي مي رسد كه بهمن با او ازدواج كرد و هماي باردار شد و چون بهمن مرگ خود را نزديك ديد هماي را به وليعهدي و فرزندي كه در شكم دارد را به شاهي انتخاب نمود .

دگر دختری داشت نامش همای      هنرمند و بادانش و نیک‌رای

پدر درپذیرفتش از نیکوی       بران دین که خوانی همی پهلوی

همای دل‌افروز تابنده ماه      چنان بد که آبستن آمد ز شاه

چو شش ماه شد پر ز تیمار شد     چو بهمن چنان دید بیمار شد

چنین گفت کاین پاک‌تن چهرزاد     به گیتی فراوان نبودست شاد

سپردم بدو تاج و تخت بلند      همان لشکر و گنج با ارجمند

ولی عهد من او بود در جهان      هم ‌آنکس کزو زاید اندر نهان

به بیماری اندر بمرد اردشیر     همی بود بی‌کار تاج و سریر

همای آمد و تاج بر سر نهاد     یکی راه و آیین دیگر نهاد

نهانی پسر زاد و با کس نگفت      همی داشت آن نیکویی در نهفت

کسی کو ز فرزند او نام برد     چنین گفت کان پاک‌زاده بمرد

همان تاج شاهی به سر بر نهاد       همی بود بر تخت پیروز و شاد

هماي فرزند را در صندوقي به آب افكند و گازري اورا گرفت و نام او را داراب نهاد و او بزرگ شده و ناشناس به سپاه مادر براي جنگ با روم شتافت و رشادتها نمود و در آنجا شناخته شد .و به نزد مادر آمده وشاه شد.

بدانگه که شد کودک از خواب مست      خروشان بشد دایهٔ چرب دست

نهادش به صندوق در نرم نرم      به چینی پرندش بپوشید گرم

ز پیش همایش برون تاختند        به آب فرات اندر انداختند

پسر را گرفت اندر آغوش تنگ       ببوسید و ببسود رویش به چنگ

بیاورد و بر تخت زرین نشاند      دو چشمش ز دیدار او خیره ماند

چو داراب بر تخت شاهی نشست      همای آمد و تاج شاهی به دست

بیاورد و بر تارک او نهاد     جهان را به دیهیم او مژده داد

بعد از دوازده سال داراب فرزند خود دارا را به جاي خود به شاهي انتخاب نمود .

بپژمرد داراب پور همای          همی خواندندش به دیگر سرای

بزرگان و فرزانگان را بخواند       ز تخت بزرگی فراوان براند

بگفت این که دارای داراکنون       شما را به نیکی بود رهنمون

همه گوش دارید و فرمان کنید       ز فرمان او رامش جان کنید

که این تخت شاهی نماند دراز       به خوشی رود زود خوانند باز

در زمان دارا اسكندر كه شاه روم بود وبرادر دارا بود (البته مادر اسكندر ناهيد رومي بود ) به ايران لشكر كشيد و پس از شكست دارا شاه ايران شد .

جهاندار دست سکندر گرفت        به زاری خروشیدن اندر گرفت

کف دست او بر دهان برنهاد       بدو گفت یزدان پناه تو باد

سپردم ترا جای و رفتم به خاک        سپردم روانرا به یزدان پاک

سکندر چو بر تخت بنشست گفت       که با جان شاهان خرد باد جفت

که پیروزگر در جهان ایزدست      جهاندار کز وی نترسد بدست

و چون اسكندر مرگش را نزديك ديد به پيشنهاد سطاليس هر قسمت ايران را به شخصي سپرد تا با حكومت ملوك الطوايفي ديگر ايرانيان آزاري به روم نرسانند .

بزرگان و آزادگان را بخوان        به بخش و به سور و به رای و به خوان

سزاوار هر مهتری کشوری        بیارای و آغاز کن دفتری

به نام بزرگان و آزادگان        کزیشان جهان یافتی رایگان

یکی را مده بر دگر دستگاه        کسی را مخوان بر جهان نیز شاه

سپر کن کیان را همه پیش بوم      چو خواهی که لشکر نیاید به روم

 


نظرات شما عزیزان:

رها
ساعت22:58---10 آذر 1394
عالی بود مطالبت

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لينك هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنگ طه و آدرس tangtaha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





گوگل
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 265
بازدید ماه : 6645
بازدید کل : 258352
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 367
تعداد آنلاین : 1